تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

اسباب کشی

سلام به همه شرمنده وقت نمیکنم بیام بهتون سربزنم چون خیلی سرم شلوغه حسناهم که ماشالا کل وقت مو پر میکنه فقط میتونم کامنت هاتون و  تایید کنم اونم وقتی که حسنا رو شیر میدم  با گوشی میرم نت ایشالا سرم که خلوت شد میام به تک تک تون سرمیزنم..... فک کنم این اخرین پست سال 91باشه پیشاپیش عیدتون مبارک ...
26 اسفند 1391

اولین نوشته ی حسناگلی

 غاقسسسسسسسسسسسسسسبق                                                               غغغغغغغغغغغغغغغغگپ%$ِیییییییییییییییییییییییفل کگز/ز÷2222222222طدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد ظ دئنپنمتتتمن÷نطززززززززززززززززززززززززززززززززززز   ررررررررررر این نوشته های بالارو حسنا گلی نوشته دخترمون...
23 اسفند 1391

خرید عید و عکسهای این چند روز

سلام به همه.... حسناچند روزه خیلی اذیتم میکنه و فقط گریه میکنه هرچی بزرگ تر میشه بدتر میشه دیروز ساعت 8  بیدار شدو کلی گریه کرد هرکاری میکردم ساکت نمیشد 5ساعت تموم گریه میکرد هروقت بد خواب بشه حال و روز من همینه دیگه اخرش اشک منم دراورد   اخرم ساعت 1بس که گریه کرد تو بغلم خوابش برد و منم کلی خوشحال شدم حالا بریم سراغ خرید عید و عکسهای این چند روز           ٧   ...
21 اسفند 1391

اولین خرابکاری

سلام به همه.... ساعت 11 بود که میخواستم غذا درست کنم و حسناگلی رو گذاشتم تو روروئک وقتی میخواستم رب گوجه و بردارم دیدم رفته سر گلدون و برگهای گل و داره درمیاره خیلی اعصابم خورد شد من به این گل خیلی حساسم ولی بازم عکس گرفتم             ...
17 اسفند 1391

لطف یکی از دوستام

سلام به همه اومدم یه تشکر از دوست خوبم مامان مهدیس و ملیسا کنم که زحمت کشیدن و واسه حسناجون یه عیدی خوب فرستادن عزیزم یک دنیا ممنون خیلی خوشکله امید وارم بتونم جبران کنم ...
16 اسفند 1391

اندر احوالات این چند روز من و دخملی

سلام به همگی این چند روز رو کلا با حسنا گلی درگیر بودم خیلی بد شده و همش اذیتم میکنه بیشترم واسه خوابش اعصابمو خورد میکنه اینم رفتار من باحسنا بخدا دیگه اعصاب برام نذاشته دیروز  ابجیم اومده بود خونه و منم از خدا خواستم قرار گذاشتیم که بریم بازار شوهری هم زحمت کشید و مارو برد رسیدیم بازار و دیدیم همه جا بستست اخه جمعه بود بالاخره برای اینکه ضایع نشیم رفتیم جمعه بازار اونجاهم که ایقدر شلوغ بود که نمیتونستیم راه بریم حسنا گلی هم که دورو برش رو شلوغ دید زد زیر گریه دیگه مجبور شدیم برگردیم ابجیم اینا که رفتن دوباره شوهری جو گیر شد و من و برد منطقه ازاد اونجاهم که حسناگلی خوابش میومد و نق میزد بازم برگشتیم خونه شباهم یه ساعت...
13 اسفند 1391

آتلیه ی مامان

خیلی وقته دلم میخواست چند تا عکس خوشکل از حسناگلی بگیرم دیگه امشب فرصتش پیش اومد و 1 ساعت پیش کلی عکس گرفتم ازش اینجا چند تا از عکساشو میزارم خیلی ورجه وورجه میکرد اون عکسایی که دلم میخواست و نتونستم بگیرم           این پارچه رو واسه هفت سین عید گرفتم اینجا هم که گیره ی لباس  شکست حوصله نداشتم برم یکی دیگه بیارم ...
9 اسفند 1391

قالب جدید

سلام عزیزدلم 1هفته پیش واسه وبلاگت قالب سفارش داده بودم که امروز اماده شد منو بابایی هم داریم طراحی قالب یاد میگیریم وقتی خوب یاد گرفتیم یکی دیگه هم واست درست میکنیم   ...
8 اسفند 1391